https://srmshq.ir/7vhujf
در هشت دهه اخیر در صنعت نشر کتابهای مصور (کامیک) نام دو کمپانی رقیب «مارول» و «دی سی» بیش از دیگر ناشران به چشم میخورد. خیل عظیم ابرقهرمانان مخلوق ذهن و قلم نویسندگان و طراحان این دو شرکت توانسته است در تمامی این سالها اشتیاق وصفناپذیر طرفداران را در فاصله هفتگی از نشر یک مجموعه تا پخش نسخه بعدی در بالاترین سطح نگاه دارد. این منبع فوقالعاده در سنوات اخیر فرصت بادآوردهای را برای صنعت سینما و در ادامه سریال سازی شبکههای تلویزیونی و کابلی ایجاد نموده تا از ظرفیت بالقوه این داستانها و محبوبیت فوقالعاده شخصیتهای ابرقهرمان برای تولید آثار پربیننده استفاده گردد.
در این رقابت نفسگیر بین شخصیتهای متعدد کامیک یک قهرمان امتیاز بسیار ویژهای دارد. او انسانی معمولی است، نه قدرت مافوق بشری دارد و نه خاستگاهی غیر از زمین دارد. والدینش را میشناسیم و میدانیم که کودکی بسیار پررنج و اندوهی را پشت سر گذاشته و هدفی سترگ برای رهایی شهرش از چنگ جنایتکاران و تاریکدلانی که مردم را به استثمار گرفتهاند دارد، شوالیه تاریکی که از ثروت خانوادگیاش تنها برای غلبه بر شر استفاده میکند و در هیبت یک قهرمان سیاهپوش به منجی شهر «گاتهام» مبدل شده است. این شخصیت یکه و تنها «بتمن» یا همان مرد خفاشی است که به گمان بسیاری از علاقمندان داستانهای مصور یک سر و گردن از سایر شخصیتهای شکل گرفته در کتابهای مزبور محبوبتر میباشد و ضدقهرمانانی که در برابر او برمیخیزند نیز بهاندازه او شایسته تقدیر و توجه هستند. در سه دهه اخیر بر اساس شخصیت این قهرمان فانتزی مجموعاً هشت فیلم سینمایی ساخته شد، دوگانه اول با نامهای «بتمن» و «بازگشت بتمن» ساخته «تیم برتون» بود که با دیدی فانتزی و سیاه که خاص آثار او میباشد قهرمانی تا حد امکان شبیه به داستانهای مصور چاپ شده در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی را خلق نمود اما نکته اساسی در رابطه با این دو فیلم حضور بسیار موفق دو شخصیت منفی «جوکر» با بازی «جک نیکلسون» و «پنگوئن» با بازی «دنی دویتو» بود که عملاً شخصیت اصلی فیلم یعنی بتمن با بازی «مایکل کیتون» را به حاشیه رانده بودند. دو فیلم بعدی این مجموعه را «جوئل شوماخر» اکشن ساز مشهور دهه نود میلادی با نامهای «بتمن برای همیشه» و «بتمن و رابین» ساخت که جدا از انبوه صحنههای پر زدوخورد و فضای بشدت رنگارنگ کارتونی که منجر به موفقیت در گیشهها شد اما از لحاظ هنری افت محسوسی در کارنامه این مجموعه را به نام خود ثبت نمود. دور بعدی اقتباس از این شخصیت به «کریستوفر نولان» سپرده شد و سهگانه بینظیری که او به بینندگان مشتاق ارائه نمود تقریباً تمامی منتقدان و علاقمندان را خشنود نمود با اکران آخرین فیلم این مجموعه در سال ۲۰۱۲ و کامل شدن داستان نیاز به شروع قصهای جدید از جنبه دیگر و با تیم بازیگری و کارگردانی متفاوت در دستور کار قرار گرفت که سرانجام در سال ۲۰۲۲ فیلم «THE BATMAN» به کارگردانی «مت ریوز» ساخته شد و این بار دنیایی متفاوت و تا حد امکان شبیه به جهان واقعی بر پرده سینماها به نمایش درآمد در این فیلم شخصیت «پنگوئن» با بازی «کالین فارل» به نقش یک جنایتکار رده متوسط که در زیرمجموعه یه پدرخوانده مافیایی مشغول فعالیت در دنیای تبهکاران شهر گاتهام میباشد بشدت مورد توجه قرار گرفت و خیلی زود ساخت سریالی تلویزیونی منحصر به شخصیت یادشده برای جلب مخاطبین آغاز شد که در پاییز امسال نمایش آن آغاز گردید. معرفی سریال این شماره را به این اثر فاخر اختصاص دادهام.
«پنگوئن / THE PENGUIN»
خالق سریال: لورین لفرانک
بازیگران: کالین فارل- کریستین میلیوتی- ژنزی فلیز-مایکل کلی-شهره آغداشلو
یک فصل تاکنون - ۸ قسمت
خلاصه داستان: ماجراهای سریال دقیقاً از پایان اتفاقات رخ داده در فیلم بتمن آغاز میگردد، حال در آشوب ناشی از خلأ قدرت در جماعت تبهکاران شهر گاتهام، پنگوئن درصدد رشد خود در ردههای بالای جنایتکاران شهر و تبدیل شدن به قدرت اول نیمهتاریک شهر میباشد، او در این مسیر با خلاقیتی منحصربهفرد و با فراستی خیرهکننده در دو خانواده مافیایی رقیب نفوذ میکند تا به سلطه هر دو گروه برای همیشه خاتمه دهد.
سریال با شروعی کوبنده آغاز میشود بدون اتلاف وقت به سراغ اصل داستان میرود و در همان نخستین صحنهها بازی خیرهکننده کالین فارل با گریمی بشدت سنگین و در عین حال واقعگرایانه خیالمان را راحت میکند که با اصل جنس رودررو هستیم. انتخاب تیم بازیگران در نهایت استادی انجام شده و با گذشت هر دقیقه از زمان سریال بیشتر درمییابیم که این افراد بهترین گزینه برای ایفای نقش شخصیتهایی هستند که بایستی همزمان خباثت و هوشیاری را در رفتار و عملکرد خود نشان دهند و در این میانه کالین فارل به نقش پنگوئن همچون جواهری درخشان ارزشی صد برابری به مجموعه میدهد، نحوه حرف زدن، راه رفتن، علاقه بینهایت به مادرش، تصمیمگیری سریع در مواقع بحرانی و عمل کردن سریعتر او را به یک ضدقهرمان دوستداشتنی و پذیرفتنی مبدل میسازد که موفقیتش در دنیای تبهکاران را به آرزوی بیننده مبدل میسازد. توجه فوقالعاده به ظرفیتهای داستان و بهرهگیری از تمام پیچشهای ممکنه در روند پیشبرد قصه حتی برای یک لحظه تماشاگر را از خیره شدن و لذت بردن از آنچه که میبیند جدا نمیسازد، دیگر شخصیتهای متعدد سریال نیز نقشی کلیدی در پیشبرد روایت را به زیبایی ایفا میکنند. یکی از جذابترین شگردهای نویسندگان مجموعه ایجاد رابطه پدر و فرزندی و در عین حال شاگرد و اربابی بین پنگوئن و نوجوان خرده پایی است که مورد توجهاش قرار گرفته و او را در مسیر بازتعریف استعدادهایش در ورود به دنیای تاریک شهر مابین جنایتکاران و صعود در اعماق تاریکی آماده میسازد. دیدار مجدد شهره آغداشلو در نقش یکی از پرقدرتترین زنهای خاندان مافیایی شهر نیز برای تماشاگر ایرانی خالی از لطف نخواهد بود بهویژه که در صحنههایی از سریال او به زبان فارسی صحبت میکند!
استقبال پرشور مخاطبین از این مجموعه در سطح جهانی فوقالعاده بوده و از هماکنون که در زمان نگارش این یادداشت چهار قسمت از سریال پخش شده است میتوان اطمینان داشت که در پایان سال میلادی جدید بدون شک در جشنوارههای تلویزیونی این سریال در صدر آثار قرار خواهد گرفت و کالین فارل تمامی جوایز معتبر را در بخش هنرپیشگی از آن خود خواهد نمود. در خصوص این سریال نوشتن جملات اضافه چیزی جز تکرار مکررات و ذکر مجدد محاسن بیشمار آن نخواهد بود، امیدوارم در صورت علاقه به دنیای آثار فانتزی و اقتباسهای برگرفته از داستانهای مصور فرصت تماشای این مجموعه فوقالعاده و قابل احترام را از دست ندهید.
https://srmshq.ir/nc90fw
پس از کشمکش فراوان، سرانجام توانستم وارد دبیرستان زبانهای باستانی شوم و بهاشتباه پنداشتم پیروز شدهام...
هنگامی که خواستم وارد دانشگاه رُم شوم، پدر سخت مخالفت کرد و گفت: «حرفش را هم نزن!» و من به رسم آن روزگار، بی چون و چرا پذیرفتم. نباید پنداشت پیروز شدن در یک جدال، به معنای پیروز شدن در نبرد است که این از خطاهای دوران جوانی است. اکنون گاه با خود میگویم که اگر در آن زمان پایداری و ایستادگی کرده بودم، سرانجام پدر تسلیم میشد، اما نهِ قاطع، بخشی از نظام تربیتی آن دوران بود و هیچکس باور نداشت جوانها بتوانند تصمیم جدی بگیرند؛ بنابراین بهمحض آن که جوانی میخواست روی پای خودش بایستد، بیدرنگ او را در برابر دیوار قرار میدادند و چون در برابر نخستین مانع پس مینشست، بنابراین میپنداشتند گرفتار هوسی گذرا شده است و خواستهای جدی ندارد.
هم پدر و هم مادرم به تربیت ظاهری بها میدادند و هرگز به آنچه درون فرزندشان میگذشت، نمیاندیشیدند. سر میز باید درست مینشستم، آرنجهایم باید به بدنم میچسبیدند و اگر همزمان به بهترین شیوۀ خودکشی میاندیشیدم، برای آنها هیچ اهمیتی نداشت. ظاهر همه چیز بود و جز آن هیچ!
از این رو بود که همواره میپنداشتم میمونی هستم در دست تربیت و نه یک موجود انسانی با تمام شادیها، نومیدیها و نیازهایش.
.
.
این نوشتهها که دستمایۀ کتاب نویسندۀ مورد علاقهام، یعنی سوزانا تامارو هستند در واقع نامههای یک مادربزرگاند خطاب به نوهاش که هرگز قرار نیست پست شوند تا وقتی که دختر به خانه بازگردد. اینها در واقع تجربیات شخصی نویسنده از مکاشفات و سفر درونی و چالشهای اوست که همیشه در آثارش به شکلی دلچسب با خواننده به اشتراک میگذارد.
«تنهایی مرا به سوی پارهای پرسشهای بیپاسخ کشاند. دخترم هر بار که احساس کردی سر در گم هستی و نمیتوانی تصمیم بگیری، درختها را یاد کن. نحوۀ روئیدن آنها را به خاطر بیاور، یادت باشد درختی که شاخ و برگ زیاد دارد ولی ریشههای کم، براثر وزش یک باد ریشهکن میشود...»
جملاتی از این دست در کارهای تامارو زیاد به چشم میخورد. اینکه تعداد و ماهیت مشکلات اهمیت زیادی ندارند، بلکه جهانبینی ما و شهامتی که برای مواجهه با آن از طریق رجوع به درون و قلبمان جمعآوری و خرج میکنیم مهم است.
در رمان دیگر نویسنده، آنسلما که شخصیت اصلی داستان است، یک طوطی را داخل سطل زباله پیدا میکند و این پرنده تمام احساسات سرکوب شده و پنهان او و مخاطبان را بیدار کرده و یخ قلبهایشان را آب میکند.
«چه خوابی دیدم!
خواب دیدم که ریشههای این درخت، بازوان خداوند هستند و ما با خیال آسوده در آغوش او به خواب رفته بودیم.
نسیم بر ما میوزید و صدایی در گوشمان زمزمه میکرد که
نترسید؛ سایه چیزی نیست بهجز نور که تغییر شکل داده است.»
کارهای تامارو بسیار کوتاه هستند و اشارۀ بیشتر من به داستان، ممکن است لذت خواندنش را کم کند. آثار این نویسنده همیشه از پرفروشترینهای قرن بیستم بودهاند؛ چون او زندگی را طوری تفسیر و روایت میکند که در پایان همیشه به این نتیجه میرسید که زندگی، چیزی جز عشق نیست.
در انتهای یادداشت ستایش سوزانا تامارو؛ خواندن این آثار را به علاقهمندان به داستانهای پرکشش و نفسگیر، توصیه نمیکنم؛ چون تامارو فلسفۀ زیستن را بهآرامی و از ژرفای قلبش به ما میآموزد.
https://srmshq.ir/lmzsnw
در دنیای آشفته و مملو از تلوّن رنگ و تصویر امروز، دنیای معنا بخش و معنا ساز ادبیات میتواند تصاویر حقیقیتر و زیباتری از انسان ارائه دهد؛ او را آنی از این سرگشتگی دور نماید و به سکونی لذتبخش رهنمون سازد. ساختار بوطیقایی اثر ادبی که به گفتۀ ویکتور هوگو حاصل دو عنصر اندیشه و الهام است، میتواند به زیبایی، اندیشههای بلند انسانی را بر روح خیال گستر و بلند منظر وی بدمد و او را به فهمی عمیق از هستی برساند. در واقع، نویسندۀ اثر از خلال تصاویری ساده که از فرد و اجتماع دریافت میکند، گاه به مفاهیمی میرسد که از گسترۀ ادراکات معمولی به دور است و خواننده را به درنگ و تأمل بیشتر وامیدارد. به اعتقاد سارتر در کتاب «ادبیات چیست»، نویسنده از آن جهت که چیزی مینویسد، نویسنده نام ندارد، بلکه از آن جهت که آن چیز را به گونهای متفاوت مینویسد، نام نویسنده بر او اطلاق میشود. از آنجا که بخش مهمی از ادبیات به مسائل و دغدغههای فلسفی بشر و بررسی کنش و واکنشهای رفتاری انسان میپردازد، نگاه حقیقتجوی انسان، فارغ از هر هنر و دانشی به سمت و سوی ادبیات رهنمون میشود.
کتاب «چشمها تنها برای دیدن نیستند» از مصطفی عظیمیفر اثری است که در این فضای پرسشگرانه قرار میگیرد، به گونهای که نگاه خواننده را از سطحیترین موضوعات فردی و اجتماعی به عمیقترین مفاهیم انسانی متصل میکند. در این کتاب، نویسنده با گزارش یک روز معمولی از زندگی خویش و با ارائۀ مجموعهای از اعمال و گفتوگوهایی که گاه با خود و گاه با دیگران دارد؛ اعمالی که هر فرد عادی حداقل یکبار در طول شبانهروز انجام میدهد؛ همینطور توصیف محیط اطراف، مکان و موقعیتهایی که در آنها خواسته یا ناخواسته قرار میگیرد، مخاطب را به تفکر و توجه بیشتر در احوالات درون و بیرون خویش دعوت میکند. وی از خلال توصیف این فعل و انفعالات تکراری که اغلب انسانها در طول روزها و سالهای زندگی خویش، بیآنکه لحظهای درنگ کنند، انجام میدهند، دریچهای تازه و متفاوتتری از آنچه معمول است، به روی ما میگشاید.
از ویژگیهای منحصر به فرد کتاب «چشمها تنها برای دیدن نیستند» که او را از دیگر نثرهای ادبی متمایز میکند، ساده نگاری نویسنده جهت بیان مسائل و مفاهیم فلسفی انسان میباشد که میتوان نمونههایی از آن را در جایجای کتاب مشاهده کرد. بهطور مثال او در جایی با همین نگاه سادهزیستانه، به درماندگی و عدم توانایی انسان معاصر در درک مسائل ساده زیستی اشاره کرده و میگوید: «من انسانی با ساختاری بسیار پیچیدهام که از پس یک زندگی ساده برنمیآید. اگر به کوهها خیره شوم آسان در قاب چشمانم جای میگیرند اما از پس نگاهی ساده برنمیآیم. ذهنم شلوغتر از مدار کهکشان است ولی از پس عبوری ساده برنمیآیم.» در جایی دیگر، از دغدغۀ گمراهکننده و فراگیر جامعۀ امروزی میگوید و اذعان دارد: «چه دردناک است پیر شدن برای شخصی که تنها داراییاش زیبایی چهرهاش است. زیبایی فریبندهای که او را از پرورش روح غافل ساخته است» و یا اینکه در قسمتی دیگر، در مورد فلسفۀ وجودی حیات و مرگ اینگونه مینویسد: «مرگ رخدادی حتمی است و زندگی کردن در این دنیا نیز یک احتمال، عاقلانه نیست خود را تمام و کمال غرق یک احتمال کنیم.» در واقع این مفاهیم برای لحظاتی میتوانند خواننده را وارد تونلی از سؤال و جوابهای فلسفی کنند؛ حتی اندکی او را سرگردان نمایند ولی در نهایت آرامآرام و به روشنی او را به سکونی رضایتبخش و آرامشی درونی که حاصل فهمیدن و دریافتن است، برسانند.
و اما ویژگی قابلتوجه دیگر مصطفی عظیمیفر در این کتاب، ایجاز کلام در انتقال مفاهیم آنهم در قالب فشردهترین عبارات و جملات میباشد؛ ویژگی که فارغ از خلاقیت و بدیع بودن سبک نوشتاری، نویسنده را در مقام یک معلم قرار میدهد؛ آموزگاری که قبل از هر چیز سعی میکند به دور از هر گونه شعارزدگی، ابتدا خود، راهنمای زندگی خویشتن باشد و سپس مخاطب را با خود همراه کند. بهطور مثال او با نگاهی عمیق و تأملبرانگیز به مسیری که همواره برای تهیه مایحتاج روزانۀ خویش طی میکند، اینگونه میاندیشد: «در کودکی مسیر خانه تا نانوا بسیار دور بود؛ اما در جوانی و میانسالی نزدیک است. ولی در دوران پیری دوباره دور خواهد شد. این یعنی قبل از پیر شدن باید مسیرهای طولانیتری را طی کنم تا به مقصدهای تازهتر و زیباتری برسم، روزی همین مسیرها بر من چیره خواهند شد و طی کردنشان آرزویی غیرممکن میشود.» در واقع رسیدن به این دریافت آنهم از خلال رفتارهای معمولی اطراف که همواره از نگاههای عادی اندیش ما به دور است، به خواننده کمک میکند تا به گونهای دیگر در احوالات هر روزۀ خویش اندیشه کند.
استفاده از داستانک و روایتهای بسیار کوتاه در طول کتاب و سخن گفتن از افراد و مکانهایی که هرکدام میتوانند معرف بخشی از وجود ما باشند، این ایجاز و سادهاندیشی نویسنده را نیز آشکارتر میسازند. خرده روایتهای افرادی که گاه از گذشتههای دور نویسنده میآیند و گاه از محیطهای کوچک اطراف زندگی نویسنده. افرادی که گاه راوی بهعنوان تجربیات گذشته از آنها یاد میکند و یا حین گزارش روزمرۀ خویش در محیطهای عمومی با آنان برخوردی گذرا پیدا میکند. نویسنده از این آدمهای کم آشنا و گاه آشنا میگوید، کنش و واکنشهای رفتاری و عملکردشان را مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد و از این طریق پیامهایی به خواننده انتقال میدهد؛ پیامهایی که در سطحی بزرگتر میتوانند مسائل و دغدغههای روانشناختی و حتی فرهنگی جامعه اطرافمان را مورد بازتاب قرار دهند.
از آنجا که نویسنده بیش از آنکه قصه و داستانی با فراز و فرود روایی بیافریند، از طریق مشاهدۀ اطراف و بیان استدلالهایی در مورد آنان گریزی به عمیقترین و جدیترین مسائل فلسفی و فرهنگی جامعه میزند و به نتایجی ورای بدیهیات و کلیشههای روزمره دست مییابد، بیراه نیست اگر با اندکی تسامح بگوییم که جهان اندیشه و دیدگاههای نویسنده میتواند نسخه بسیار کوچک و همینطور یادآور اندیشههای میشل دو مونتنی، فیلسوف فرانسوی در قرن شانزدهم میلادی باشد. مونتنی در اثر معروف خود «جستارها یا تتبعات» با نگاهی ژرف و فلسفی و با زبانی ساده و عامیانه به بیان دیدگاهها و استدلالهای خویش در مورد جدیترین موضوعات همچون جامعه، فرهنگ، اخلاق و حتی مذهب و سیاست میپردازد. زبان عامیانه و نگاه بیتکلف نویسنده در کتاب «چشمها تنها برای دیدن نیستند» جهت بیان پیچیدهترین مسائل انسانی میتواند مؤید این مطلب مونتنی باشد وقتی که میگوید: به نظر من، در میان عادیترین، معمولیترین و آشناترین چیزها، اگر به درستی دریابیم، بزرگترین معجزههای طبیعت و شگفتآورترین نمونهها را مییابیم، به خصوص در باب کارهای آدمی.
کتاب «چشمها تنها برای دیدن نیستند» نوشتۀ مصطفی عظیمیفر از سوی انتشارات سیب کال اهواز در ۱۰۶ صفحه به چاپ رسیده و راهی بازار نشر شده است.